شعر آخر سال
سالی دیگر
چقدر تند میزند تقدیر ورق های زمستان را
حلول ماه خواهد شد ز پشت ابر شب پیدا
چه ایامی گذشت و ما بدون درد خندیدیم
چه شبهایی پُراز کابوس چه شبهایی که غم دیدیم
یکی حسرت شد و دیگر رسیدش تا شب میلاد
یکی خوش بود و دیگر هم ز دست غصه زد فریاد
یکی باران چَشمانَش تب حس بهاری داشت
یکی هم بر در قلبش غم و درد نداری داشت
یکی میشست با شبنم دو چشمانش ز بد بینی
یکی از کعبه غافل شد به راه جهل و بی دینی
یکی شوق عجیبی در دلش مظلوم نمایی کرد
یکی هم خالی از احساس شبی عزم جدایی کرد
یکی بخشید خونش را برای نبض بارانی
یکی اما کشید بر دار به نام حق انسانی
یکی در خانه اش وا شد ره یک نوگل تازه
یکی با مرگ همراهش همه دنیا رو میبازه
چنین سالی گذشت اما برای پار دلتنگیم
در این تکرار هر لحظه برای خانه میجنگیم
اگر روزی دوباره آتشی بارید حرفی نیست
در اینجا شغل عشق گاهی برای زندگی کافیست
و حتی عید امسالم اگر خط قطاری مُرد
بدان برکت ازین خانه برای تا ابد میبُرد
همین امروز را دریاب˓ بیا و خستگی در کن
بیا و قصه را بشنو زمان را با خوشی سر کن
بدان کمتر شود هر روز نفس های خدا در تو
اگر بد بود امسالت به راه سال دیگر رو
بیا و برکنیم از نو˓یک هفت سینی بنام سال
پر از سکه پر از سبزه بریم از سردی امسال
مریم مختاری