خاطره دانشجویی
یادم میاد یکی از روز های اولی که اومدم دانشگاه، چون تا بعد از ظهر هم کلاس داشتم همراه دوستم که غذا رزرو کرده بود رفتیم سلف دانشگاه... اما ما دقیقا نمیدونستم که سلف مرکزی کجاست و برای همین هم از یکی از رهگذرای عبوری از جلو دانشکده مون پرسیدیم، اونم با این سوال ما یه نگاهی بهمون کرد و انگشت سبابه اش به جلو رو مون اشاره کرد و گفت اینه دیگه!
ما هم تشکر گویان و خانوم ببخشید و این حرفا ازش خداحافظی کردیم و معصومانه به سمت سلف رفتیم. از پله های طویل که گویا مربوط به سلف بود بالا می رفتیم و با سوال خودمون از اون خانومه و واکنشش سوژه می ساختیم و میخندیدیم که یهو یک چیز خیلی خیلی مهمی برامون روشن شد...
به پاگرد دوم پله ها که رسیدیم گفتیم چرا هیچ دختری از این پله ها نه بالا میره نه پایین میاد؟! در همین لحظه یکی از برادران دانشجو گفت ببخشید کجا میرید؟ اینجا سلف برادرانه ها!!!
همون لحظه انگار یک سطل رنگ رو سرمون ریخته باشن. به عمق خرابکاریمون پی بردیم!! بدون هیچ حرفی سر خودمونو به سمت پایین پله ها چرخوندیم و جوری از پله ها پایین اومدیم که انگار یک نوع سم رو پله ها ریخته باشن که به کفش نفوذ میکنه و به قول معروف الفرار...
از اون روز به بعد هر کسی که ازم آدرس سلف میپرسه با در نظر گرفتن جنسیتش بهش آدرس میدم:/