نامه هایی به حریرا- نامه چهارم
جبران خلیل جبران می گوید:" آن گاه که در درون خویش با اندیشه هایت آرام نباشی ، در لب های خویش به سرخواهی برد".
و با تو می گویم حریرا مادامی که در لب هایت به سر بری ، کائنات سکوت می کند و تو از شنیدن می مانی.
به سکوت خو کن ، حریرا در سکوت ، روحت را عریان خواهی دید.
و تو زمانی از عریان دیدن خود بیمناکی که آن گونه که باید نزیسته باشی ، سکوت کن و روحت را عریان ببین ، پیش از آنکه تو را به تو نشان دهند.
به هنگام خموشی ، بکوش با خود نیز سخن مگویی.
تا روحت هر آنچه را که باید ، بشنود.
و وقت گفتن ، نیک به آدمیان بنگر ، هوشیار باش که با چه کس از چه سخن می گویی.
حریرا حقیقت خود را با کسی مگو و هرگاه خواستی حقی را بگویی ، آینه صفت را برگزین ، گفتار تو بی شک بازتابی خواهد داشت ، پس بگذار بازتاب سخن ، در خور سخن باشد؛ همانگونه که تابش خورشید بر بی کرانگی اقیانوس ، درخشش الماس گونه ی آب را به چشمان تو هدیه می دهد. چنین اثری را هرگز در صخره ایی سیاه و زمخت نخواهی دید ،هرچند انوار ملایم پگاه بر آن بتابد.
دور باش حریرا ، از هیاهوی مردمان.
اگر چه آنان را گریزان از سکوت خواهی دید . سخن گفتن از آنچه می دانند و حتی آنچه نمی دانند برای آنان راهی به رهایی از اندیشیدن است . چون پرنده ایی در قفس که برای رهایی از اندیشه ی پرواز خود را به دانه برچیدن مشغول میکند، آنان نیز دل مشغولی را دوست تر میدارند. چه اندیشه ی پرواز ، بی قرارشان می کند. و بی قراری لذت زیستن را می گیرد. اما تو در اندیشه ی پرواز باش هرچند خود را در محاصره ی تنگ قفس یافتی .
ای کاش حریرا ، به لذت خاموشی برسی ، جایی که هیچ کس راهی به نفوذ در خیالت نخواهد داشت ، آنجا بی شک رازهایی خواهی شنید.
هاجر پناهی